شب اول: هزار بار که اسمش رو ببرم خیلی بهم حال میده .....بذار با اسمهات حال کنم و توی اونها غرق بشم . هریه دونه اونها رو که از لبم خارج میشد ، خدارو شکر میکردم که یه اسم دیگه اش رو گفتم و نمردم . قبل از اینا سعی میکردم که به معنی اسمهاش توجه کنم اما امشب پیش خودم گفتم مگه تو میتونی بدونی اون کیه ؟اگه دونسته بودی که حال و روزت بعض الان بود ... مثل ورد اونها رو میگفتم ولی از دفعه های قبل خیلی باحالتر بود....فهم و عقل من کجا و تو کجا...پس اقلا بذار لذت گفتنش رو ببرم...اینجا بود که از اعتماد به فهم خودم اومدم بیرون و همراه اون اشک بود که روی صورتم غلط میخورد و من از غرق شدن در اشکهام لذت میبردم