سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سخت‏ترین گناهان آن بود که گنهکار آن را خوار بشمرد . [نهج البلاغه]


ارسال شده توسط مهدی در 91/3/3:: 3:55 عصر

درخلوت دل از خاطرم گذشت که پانزده ساله بودم و معلم اخلاق داشت این حکایت را می گفت که خارکنی بود که هر روز به بیابان میرفت و برای مردم خار می چید و می فروخت و امرار معاش میکرد . اما یک روز که به خانه برگشت متوجه خار کوچکی شد که جلوی در خانه اش سبز شده بود. خسته بود و پیش خود گفت فردا آن را می چینم. فردا آمد ولی او باز خسته بود و فرداهای دیگر خسته آمد ولی او خار درب خانه خودش را نچید تا اینکه خار بزرگ و بزرگتر شد و خارکن ما پیر و فرسوده تر و آن روزی که دیگر تصمیم جدی داشت که آن را از جا برکند امّا دیگر بازوهایش او را یاری نکرد که نکرد. معلم گفت بچه ها امروز که نوجوان هستید خارهای اخلاقی و روحتان آسانتر کنده میشود. پس مراقب خودتان هر روز باشید......

امروز من چهل و چند ساله ام و حالا با حسرت یاد حکایت معلم افتاده ام و تازه بقول معروف دو ریالی مان افتاد که عجب .....


کلمات کلیدی :